تعداد بازديد 139 |
نويسنده | پيام |
ارسالها : 5 عضويت: 6 /6 /1396 | داستان پندآموز:فکر نکنید دیگران احمقند! با خود گفت اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. پس رو به رعیت کرد و گفت: داستان پندآموز:فکر نکنید دیگران احمقند! عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشهای افتاده و گربهای در آن آب میخورد. با خود گفت اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت میشود و قیمت گرانی بر آن مینهد. پس رو به رعیت کرد و گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری؛ حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند میخری؟ - یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقهفروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقهفروش پیش از خروج از خانه قیافه خونسردی به خود گرفت و گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه شود، بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان؛ من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروختهام. آن کاسه، فروشی نیست! | |
دوشنبه 06 شهریور 1396 - 22:34 | |
تشکر شده: | | |
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.